پارت بیست و نهم

زمان ارسال : ۱۴۱ روز پیش

صداش آهش بلند شد. دستاش رو روی صورتش کشید و من این حرکاتش رو از سایه اش که روی دیوار رو به روی تخت بود می دیدم.

داشت عذاب می کشید و نمی دونم چرا داره درد می کشه اما خوب می دونم اون هیولایی که پایین تخت من خوابیده، هیچ وقت این قدر بد نبوده!

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید